پارت هشتم

زمان ارسال : ۱۰۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

حامد آب پرتقال رو به‏طرفم گرفت و گفت:
- بخور لیدا. حالت رو بهتر می‌کنه. هنوز ساعت سه‌ئه، تا شب کلی فرصت هست واسه گفتن. به خودت فشار نیار.
تشکرآمیز نگاهش کردم و با همون تنفس منقطع گفتم:
- ولی آخه توام کار و زندگی داری. هم دلم نمیاد که خلاصه بگم هم دلم نمی‌خواد که تو رو اذیت کنم و وقتت رو حروم یه گذشتۀ احمقانه کنم.
نفس عمیقی کشیدم. مجدد لیوان رو جلو آورد و گفت:
- بس کن لیدا! ب

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ملیکا

    00

    چرا درست توضیح نداد چه اتفاقی براش افتاده؟ چرا خلاصه نویسی می کنید نویسنده ؟!رمانو که این مدلی از سر باز نمیکنن!

    ۴ هفته پیش
  • مهسا خدایی | نویسنده رمان

    عزیزم شما هنوز پارت هشتم هستید. اجازه بدید رمان جلو بره در آینده به طور کامل مشخص می‌شه چه اتفاقاتی برای لیدا افتاده. لطفا صبور باشید.

    ۴ هفته پیش
  • نازنین

    00

    عالیه

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.